۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

سر پایینی


8/11/85
نمی دونم چرا افق از پنجره خوابگاه همیشه یه طور دیگه ست؟!!.....مثلا چیه؟
صبحا اگه زود پاشی از پنجره اون طرفی اگه به طلوع برسی...خورشید قرمزو می بینی!....
غروب از پنجره این طرفی....طلوع از اون طرفی
الان احساس می کنم یه ترم دیگه خوابگاه رو نگه می دارم...حالا که بایدی در کار نیست حتی دوست داشتنی هم شده!!!
این دفعه که داشتم بلوار دانشگاه رو به سمت پایین می اومدم...با خودم فکر می کردم ...چی شده دست از سر توچال رفتن کشیدم ....چرا این طرفی می رم...به پایین؟....از ارتفاع..از بلندی به سراشیب افتادم؟!!
اغوای دور دستها..............آره داشتم به خودم می گفتم : الان بلندی نیست که وسوسه ام می کنه
رفتن هست...رفتن و فقط رفتن....رفتن به دوردستهای خودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر