۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

سفر گرمسیری

23/2/85
امروز شنبه است ، سه شنبه رفتم قشم یعنی چهارشنبه رسیدیم اونجا...ومنظره ای که از پنجره قطار دیده می شد در بدو ورود .....درختها،تپه ها، زمین ...حتی رودخانه ای که گاهی در جریان می دیدی ،درختان نخل و گز با حالتی غریب ، شاید هیچ وقت تجربه ای واقعی از این مناظر نداشتم ،چیزی برای پر کردن فاصله بین درختان نبود مثل سبزه یا هر چیزی....
همه چیز شمرده می شدف همه چیز به حساب می اومد
تک تک نخل ها ،تک تک حتی گون ها
اینجا چیزی سبک نبود ، همه چیز با ابهت...نمی دونم ،شاید حتی نگاهی به سوی تو نبود
سنگین بود، با ابهت ،اخمو
چیزی به تو نگاه نمی کرد....همه چیز در خود بود ،در خویشتن.....رقابت بی معنا بود ،همه از هم دور بودند.....انگار کسی به دیگری کاری نداشت.....صحبتی یا که همدلی....هیچ.....فقط سکوت ،سکوت
مثل دو سامورایی که روزها بر سر سکوت و سکون با هم مبارزه می کنند و ...
تپه ها نرم نبو دند،دریا خشمگین نبود
انگار دریا خیلی مهربان بود وپیر...ابروهای پر پشتش را می دیدی و خنده های آرام وفاصله دارش را می شنیدی!
می تونستم حس کنم که با بدنم همدماست.....می تونستم حس کنم که روی موجها حرکت می کنم
مثل اینکه دریا خیس نبود.....
دریا خیس نبود.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر