۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

زندگي ئه فانتزي ... !


ميشه گفت عين ِ هر روز... دارم به اين نتيجه مي رسم كه چقدر زندگي ئه ذهني و عيني با هم فرق داره ... همه چيزش ...
مثه اينكه اينجا(رو زمين)... مرتب بايد مراقب ِ همه چيز باشي ...
اين زندگي ئه ذهني (تخيلي ) يه چيزي ئه... مثه كارتن پلنگ صورتي ...
  • پلنگ صورتي داره مي دوئه ... بعد به يه پرتگاه مي رسه ... همينطوري ادامه مي ده ... هنوز داره مي دوئه... يه لحظه بر مي گرده زير پاشو نگاه كنه... تازه ميفهمه بايد سقوط مي كرده ... و ... سقوط مي كنه ...
  • پلنگ صورتي داره با آرامش به راهش ادامه مي ده ... يه ماشينه زيرش مي كنه ... صورتي دوبعدي مي شه... تخت ِ خيابون مي شه... چند متري كه ماشينه دور مي شه ... دوباره سه بعدي مي شه ... و الي آخر... و... فردا قسمت ِ بعدي...
گاهي افسار ِ زندگي از دستم در مي ره ... يعني راستش زورم كمتر از اوني ئه كه بخوام هميشه مراقب باشم ... هي افسار بكشم ... دستام زود زخمي ميشه ... بعد تو زندگي ئه واقعي ... همه چيزدوباره مثه روز ِ اول نمي شه كه ... تو زندگي واقعي آدم اين همه بي خيال نمي شه كه ... حتي افتادن تو يه چاله هم مي تونه كوفتگي هاي عميقي به جا بذاره ... ديگه سقوط از پرتگاه و داستان ِ صورتي كه ...