۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

مهر ماه من

11/7/85
شب ها که می خوابم احساسی از امید واری دارم....شاید راه گریزی باشه...شاید فردا...
ولی امروز..کاش این خواب، هیچ وقت تموم نشه...کاش این برزخ ..این گذار همیشگی بود
امروز........؟!با امروز دیگه چی کار کنم؟
زمانی از جبر زمانه می نالیدم که چرا همه چیز دست خودم نیست؟!وحالا هر روز صبح که از خواب بیدار میشم ....می خوام منتظر بمونم تا زندگی با دستهای خودش معنایی برای خود به من بده....
28/7/85
مهر هم داره تموم می شه!
بد نیست آدم آگاهی یی نسبت به تاریخ روزها داشته باشه...دستش می یاد با چه سرعتی داره جا می مونه یا
داره می دوئه یا
داره تغییر می کنه یا
به پایان نزدیک میشه یا
از آغاز دور می شه
یا هر کدوم از اینا که می خوای در نظر بگیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر