۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

فهمیدن

تمام عمرم، مثل زنبورها...
شیره روزنامه ها و کتابها را.....کشیدم....
در پی فهم نفهمیده هایم بر آمدم....
اما هرگز نفهمیدم که چه چیزی را می بافم....وگم می کردم...
اگر نمی فهمیدم.... یافته ام چه بود؟...و نیا فته ام چه؟...
یافته و حاصلم....به نیافته ام می ارزید؟...
اما چیزی هست که"نفهم"آن را خوب فهمیده است:...."همیشه خود را راست و درست انگاشتن"
او می پندارد:...هرگز اشتباه نمی کند...و برای هر مشکلی...عقل چاره ای دارد...
اگر فهمیدی....شبهه ها و تردید ها...در ساغر عمرت خواهد ریخت....
اگر فهمیدی...غمی در دلت زبان گشاده است...
تمام عزم و عشقت را...در هم خواهد شکست...
"فهمیده ها"....در اعماق شبهه ها و تردیدها... با داغ فهمی که بر دل شان خورده است...می بازند...
و "نفهم"ها...از نفهمیده هایشان سود می برند ....
هر چه قدربیش تر می فهمیدم...بیش تر رو در روی خود می ایستادم....
او هم "من"...این هم "من"....
حق به کدامین دهم؟
معجزه ای در معجزه دیگر.....
نه قاضی معلوم....و نه متهم!....
کاش نمی فهمیدم...
و این چنین...رو در روی خویش....نمی ایستادم!
بختیار وهاب زاده


*...می شه ما که مثلا خیلی چیزها ی مهم رو فهمیدیم و تو کارهای عادی وروزمره مون موندیم حیرون ....
نمی دونم چطور میشه که هر کی از راه می رسه ،بلا استثنا از ما بیشتر می دونه و اینقدر حرفه ای و حسابی عمل می کنه حتی خواهر زاده 11 سال کوچکتر!!!!...
خلاصه آخر این همه فکر کردن و بالا پایین کردن همچنان سر از کار دنیا در نیاوردیم و حیرونیم...
یعنی جریان آشفتگی همون گوره خره که می گفت:
"بالاخره آخرش نفهمیدم که من راه راه سیاه ، با خطهای سفیدم یا راه راه سفید، با خطهای سیاه "... D:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر