۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

عشق

-چیزهای غریب به تدریج خود را آشکار می کنند...
.آنکس که خود را دوست دارد به همین طریق موفق شده است، راه دیگری وجود ندارد....عشق نیز باید آموخته شود
نیچه
*یعنی عشق غریزی و اتفاقی نیست که از آسمون بیفته رو سرت یا که بخوای منتظرش باشی؟!
.....یعنی ساختنیه؟...چطوری؟...راهکار بده!

۲ نظر:

  1. یکی از چیزایی که امشب میخواستم راجع بهش باهاتون صحبت کنم هیمن موضوع بود. ولی دیدم جو مناسب نیست و از خیرش گذشتم. راجع به این موضوع من نظر کلی نمیدم فقط نظر شخصی و بیتر تجربه ی خودم رو میگم.
    دوست داشتن و عاشق شدن یک جورایی استعداده. و راجع به خودم که فکر میکنم هر وقت دلم میخواسته که عاشق و دوستدار کسی بشم، میشدم. به همین راحتی. دلم میخواد وضعیتم رو بیشتر تشریح کنم تا بیشتر متوجه منظور من بشین.
    19 سالگه ی برادرم ازدواج کرد. با ورود زن داداشم به خونه من از خونه رفتم و جدا شدم. بعد حس تنهایی و ازدواج برارادم باعث شد که من تو همون 19 ساله گی به فکر ازدواج بیفتم. اول رفتیم زاهدان برای اول دیدن یکی از اقوام و بعد خواستگاری کردن ازش. دلیلشم این بود که یک جواریی اولین عشق من توی تقریبا 5 سالهگیم بود. رفتیم اونجا و 2 ماهی گذشت و خلاصه بگم نشد. بعدش به یکی از دوستان نزدیکم فکر کردم و خب رابطه ام رو با اون قوی تر کردم ولی یهو زد و اونم یهویی مذهبی شد و منم از خیرش گذشتم. تا اینجا هیچ وابستگی ایی به کسی پیدا نکردم.( کلا به هیچ کس توی خوانواده ی خودم هم وابستگی خاصی ندارم). بعدش با یک دختر عجیب آشنا شدم. اتفاقای زیادی افتاد. و من یک رابطه ی همه جانبه رو تجربه کردم. و شدیدا وابسته شدم تا اینکه او منو زد توی دیوار و من هم تا 3 یا 4 ماهی شدیدا افسرده بودم و بعد من توی یک انسیتوی زبان شروع به کار کردم و اینجا توی یک محیط جدید و شاد قرار گرفتم که 2 نفر چشممو گرفتن.یکیش کسی بود که به اصطلاح دارای بعد و یک جواری شخصیتی برای تحلیل بود که قیافه ی چندان شیکی نداشت و دیگری صورت خیلی قشنگ با اندام مناسب ولی بدون هیچ مخی. از نظر خوانوادگی هر دوی اینها در یک سطح بودند و من کلا گیج بودم که چه شخصی رو برای رابطه ی جدی تر و دوست داشتن انتخاب کنم. بعد خواهرم از تهران میاد خونه و صحبت از یکی از خواهر دوستای قبلیش میشه که دختر واقعا فوقالعاده ایی. و من زمانی که اونو خیلی میدیدم ازش خوشم میاومد. همین جا باید ذکر کنم که این دختر و همکاری که توی انسیتو دارای بعد بودند از من 2 سال بزرگترند. خوانواده ام تا حدی رفتن جلو و نکته اینجاست که این خواهر دوست خواهرم(الهام) واقعا نمونه است. و به نوعی از هر نظر از من بهتره. ولی چیزی که اینجا منو سردرگم کرده اینه که من الان اون حس قبل رو بهش ندارم و از اونجایکه هر روز همکارم(نادیا) رو میبینم به اون علاقه ی بیشتری دارم. فردا صبح قراره که خونواده ی الهام جواب اولیه شون رو به ما بدن و من اینجا امشب از یک طرف میدانم که اگر من با الهام ازواج میکنم او باعث پیشرفت من میشه و حتی شاید به این وسیله خودش متوقف میشه و اگه من با نادیا ازدواج کنم یا اتفاق خاصی نمیافته یا اگه بیفته برای هر دوتامون میفته که من مطمئنم در صورت زندگی با نادیا هیچ وقت اون ترق با الهام رو تجربه نخواهم کرد ولی نمیدونم چرا الان دلم میخواد که الهام به من جواب رد بده تا من و خوانوادام بریم سرغ نادیا.
    اینجا حالا یک چیز جای تعمل داره.من ازدواج و دوست داشتن رو به یک معنی میگیرم چون توی ایران اگه به خوای با یک دختری دوست باشی و با هم دیگه رابطه ایی راحت داشته باشی که هر دو طرف توش بتونین به جلو حرکت کنین، خیلی کم اتفاق میافته. و من خودم به شخصاه در طول 4 سال جستجو فقط 4 نفرو رو پیدا کردم پس از خیلی وقت پیش این دو کلمه در ایران برای من یک جورایی هم معنی شدن. و یک چیز دیگه هم که هست اینه که عشق تا حد زیادی دست خود آدمه و به قول یکی از نوه های آیت الله منتظری 90% عشق و عاشقی ها و ازواج ها توی همون دید اول به وجود میاد بقیه شم بعدا با حرف زدن.
    چیزی که میخوام بگم اینه که ما با توجه به شرایط خودمون و شرایط کسایی که اطرافمونن عاشق میشیم. یعنی اینکه اگه کسی بخواد میتونه عاشق نشه ولی استعداد هم توش خیلی مهمه.
    ببخشین حواسم نبود طولانی شد. بقیه شو بعدا اگه خواستین برای خودتون میفرستم.

    پاسخحذف
  2. مرسی از نوشته هات و تجربیاتت... توضیحات خوبی دادی... آدم دیدش بعد واقعی پیدا می کنه!
    باقیشو هم برام بذار...

    پاسخحذف