۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

حماقت سراسری

تا قبل از انتخابات سعی می کردم که فقط ، یه سمت نسبتا عقلانی رو بگیرم و تا یک چند روزی مونده بود به روز موعود ،خیلی هم جریان برام جدی نبود...
که ریشه این جریان هم معلومه ...هر چی تو این مملکت مشارکت و نظردادن و زحمت آدم درست و حسا بیه که به باد فنا رفته ...خاموش و سر کوب شده...آدم نسبت به همه چیز بی تفاوت میشه...
وقتی مناظره ها شروع شد...وقاهت و حماقت و دروغ گویی، این جناب پرزیدنت مبهوتم کرد....
به نظرم فقط یه دیوونه ،می تونه این طوری زل بزنه تو چشمای مردم و تند تند این همه اراجیف به هم ببافه و یه عده زیادی هم تاییدش کنن.. اون دروغها و اون برخورد ها و بعد هم از جانب خیلی ها موجه و درست شناخته شدن اصلا طبیعی نبود... یه جای کار ایراد داشت...که من اصلا نمی فهمیدم...از همون جا بوی خطر رو حس کردم...باعث شد ترسی وجودم رو بگیره...که این بابا ،جدی جدی به یک نیروی غیبی وصله....!!!!از اون جا بود که موضوع واقعا برام مهم شد تا جایی که می خواستم یه کاری بکنم...مثلا تو ستاد موسوی واسش تبلیغ کنم ...گرچه خیلی هم، عملی نبود....
بالاخره انتخابات هم انجام شد..و فردای انتخابات ...اون شنبه سیاه...اون شنبه باور نکردنی...از راه رسید
دوباره می افتیم تو لوپ....
اول همه چیز جدیه.....سر هر مطلبی گیر میدی و بحث می کنی...
بعد که با بی تفاوتی بقیه و مسخره کردن جدیتهات مواجه میشی تو هم مثل همونها بی تفاوت می شی.....
بعد یه مدتی دوباره سرت می خوره به سنگ و حافظه ت بر می گرده...
دوباره شروع می کنی به بحث و حرص خوردن و......تا این دفعه با یه سنگ حالتو جا می یارن که حالا حالا ها حافظه ات بر نگرده...از دوباره تو هم می شی بی خیال...اصلا به من چه؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر