۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

تو ...تويي وهمينه كه برام مهمه!

بعضي وقتا كه يادم مي ياد... تو دلم بهت مي گم : مرسي كه... اون روز وسط اون كارو بارا... وسط اون شلوغي ئه جمع و جور كردن اسباب اثاثيه ت.. همينطوري كه داشتي كاراتو مي كردي و انگار حواست هيچ جا نبود... منم مثلا حواس پرت رو مبل.. اون ور ولو شده بودم و داشتم مثلا مجله و كتاب مي خوندم و زير چشمي مي پاييدمت... يهو گفتي : مهري مگه تو نمي خواي بياي راه آهن؟!(و بهتر اين بود كه: يه طوري گفتي كه يعني غلط كردي كه نخواي بياي)
اون جايي كه با اين پرسيدنت تكليفم رو معلوم كردي... من كه داشتم هي فكر مي كردم آخه اگه بيام ..مي پيچم تو دست و پات و تو دلت نمي خواد من بيام! يا اصلا اينقدر حواست پرته كه برات فرقي نداره اومدنم با نيومدن!
كه اگه اون روز نيومده بودم و اون طوري با هم خدافظي نكرده بوديم.. تا عمر داشتم ..يه چيزي نا تموم باقي مي موند برام .. و وقت و بي وقت اذيتم مي كرد... تو كه خوب مي دوني ... اين دلم چقدر ديوونست و مثه صورتم اينقدر بي مزه و بي خيال نيست!
اون روز زياد حرفي بين مون رد و بدل نشد.. فقط جلوي ايستگاه كه همو بغل كرديم بهم گفتي: مهري تو رو خدا يه كم چاق شو آدم بغلت مي كنه اقلا اين همه استخون نياد تو دستش.. و تو كه تازه اشكامو ديده بودي گفتي: مي بينم آخرش تو ام گريه كردي... مني كه ديشب كه نسيم گريه مي كرد بهش خنديده و گفته بودم: عمرا وقت خدافظي گريه ام بگيره... هه هه... رو من حساب نكنين... اين لوس بازي ها تو كارم نيست... مني كه از اول كه با هم سوار تاكسي شديم ... پرپر اشك ريختم تا ...هنوز كه... ياد خودمون مي افتم
مي دوني ؟!نمي گم دوستت دارم چون
بهتر از بقيه حرف آدمو مي فهمي و مي شه باهات يه درد دل درست وحسابي كرد يا
دوستت دارم چون
بيشتراز بقيه باهات خوش مي گذره يا خيلي با حالي يا
دوستت دارم چون
خيلي فرهيخته و فهميده اي يا مثلا خيلي حاليته ;) يا ...(كه از اين آدمها زياد بودن و الزاما حس خاصي رو برانگيخته نكردن برام)
دوستت دارم چون
تنها كسي بودي كه بي هيچ صدا وصحبتي با هم بوديم و بهترين لحظه هامون اون وقتايي بوده كه يا با هم زير اون درخت گنده هه تو باغ قلمستان دراز كشيده بوديم وبه آسمون خيره شده بوديم ... يا اون آخرشبهايي كه تو راه برگشت خوابگاه مي شستيم رو علفها و به صداي جيرجيركها گوش مي كرديم و آروم دست همو مي گرفتيم و... تنهايي و بودن مونو با هم تقسيم مي كرديم ...
بودن ما با هم .. بودن ئه حرف و صدا نبود ... اونقدر غير زباني بود كه هيچ جوري نمي شه بگي كه حالا چه طوري بود!... فقط همين كه خيلي از اون لحظه ها بي هيچ حرفي بين ما شكل مي گرفت و تو خودت خوب مي دوني كه چقدر زبان بين ما تا به حال سرچشمه سوء تفاهم بوده ... كه چقدر سكوت و اون وقت هايي كه با هم مي رقصيديم.. ناب بودن... يه طوري با هم اوج مي گرفتيم كه اصلا همه چي اطرافمون كم كم محو مي شد... وجالب بود كه همه هم يه همچين حسي داشتن به رقص من وتو... يه بار زهرا گفت : شما دو تا با هم مثه باد مي رقصين... و چقدر خوشم اومد از اين تشبيه ش!
يادته اون شبي كه تا 5 صبح تو سر و كله هم زديم و هي بحث كرديم وهي عصباني شديم از نفهمي همديگه ... آخرش كه به جايي نرسيديم رفتيم خوابيديم... صبح كه بيدار شدم و طبق معمول زودتر از تو چشامو باز كردم .. ديدم هنوز خوابي و موهامون قاطي شده با هم... قيافتو كه ديدم ياد حرفهاي جدي ديشب افتادم و از خودمون خندم گرفت .. اومدم دست بكشم رو موهات كه چشاتو باز كردي و دوتايي فقط خنديديم... انگار ديشب دود شده بود رفته بود هوا...
من و تو با هم .. دو تايي بود كه بي خيال دنيا بوديم... دروغي نبود بينمون ... توضيحي نبود...هموني بوديم كه بوديم... بي اضافه.. بي زلم زيمبو وبرچسب ... بي نام ... يه حس...يه حال... معلق معلق!
...هستن لحظه هايي كه واسه حس كردنشون نبايد تنها بود ... تو اون ديگري ئه لازم براي كامل شدن لحظه هام بودي... اون وقتها ... كه هنوز بودي...
واسه همين مي گم تو اصلا يه چيز خوب نبودي
تو يه چيز ديگه اي بودي!

۵ نظر:

  1. رولان بارت: «من ديگری را دوست دارم، اما نه بر اساسِ خصوصياتِ او، بل بنا بر وجودِ او: من نه آن‌چه را که او هست، بل هم‌او را که هست دوست دارم.»

    پاسخحذف
  2. مرسي.. عالي بود!يعني همين بود!

    پاسخحذف
  3. vase tak take jomlehat harf daram, vali felan hamino migam ke farda emtehan mian term daram, alan sa@t 9:30 shabe, man ketabam taze nesfe shode, ahle shab zende dari baraye emtehan ham nistam, miduni ke, ahan 1 home work ham daram ke bayad farda tahvil bedam ... ba'd neshestam inja webloge to ro mikhunam. to khod hadise chi bekhan az in majaml?!a

    پاسخحذف
  4. haside mofasal az in mojmal?a
    badesham ke gofte ruye mahet bi khial o bi maze ast? madar shohar? doshmanete! ;)o

    پاسخحذف
  5. دختر مگه مرض داشتی اذیتش کنی که الان دلت بسوزه
    اون منظور داشته که گفته کمی چاق شو
    منظورش این بوده که لاغری مده و اونم دوست داره
    بجای گریه دستشو میگرفتی و با یه چشمک برش میگردوندی خونه و میذاشتی ...
    اون از قلمی بودنت خوشش اومده بود ولی توی خرفت نفهمیدی
    حالام دیگه این ادا اصولا فایده نداره اون پریده

    پاسخحذف