۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

فصل باد

... من به تو فكر مي كردم .. روي تپه هاي سبز..
در فصل باد... كه بادبادك هوا مي كرديم.. صداي مردم آبادي را از پايين دست مي شنيديم.. ما آن بالا بوديم... روي تپه ... وباد نخ را از دست من مي كشيد ... باد ما را به خنده مي انداخت ... نخ كه از ميان انگشتان ما مي گذشت ... نگاهمان به هم دوخته شده بود... اما نخ پاره شد... به آرامي... انگار بال پرنده اي به آن خورده بود...
.... از كتاب " پدرو پارامو"... نويسنده : خوان رولفو
... كه دوباره فصل باد... كه همچنان... بي بادبادك ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر