۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

شل سیلور استاين


آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

۶ نظر:

  1. جالب بود!

    آرتور شوپنهاوئر:
    «جوهرِ زندگی جز آرزو چيزِ ديگري نيست و هر آرزويي نيز ناشی از يک محروميت و نيازمندی ست و بنابراين مولودِ رنج و درد. و اگر همه‌یِ آرزوهایِ آدمی هم برآورده شوند او گرفتارِ دشمنِ خونخوارتري خواهد شد که ملال نام دارد. بدين سان زندگیِ انسان دائماً ميانِ رنج و ملال در نوسان است...»

    پاسخحذف
  2. و شايد اگر بشه بي آرزو زيست يا حداقل بي وابستگي به آرزوها...زندگي ئه بي ملال هم رويايي دست يافتني شود!
    " آزادي هدف زندگي ست...آزادي از زمان...آزادي از ذهن ...آزادي از آرزو..."
    دالايي لاما

    پاسخحذف
  3. ولی من ترجيح می‌دهم از سرِ اشتياق و آرزو اشک بريزم تا اين‌که اشتياق و آرزويي نداشته باشم! کلاً با اين ايده‌یِ کمابيش هندی که می‌خواهد ما را از رنجِ خواستن نجات بدهد ميانه‌یِ خوبي ندارم و اصلاً نمی‌فهمم که انسانِ بی‌آرزو چرا بايد زنده بماند!

    پاسخحذف
  4. اينم يه جور زندگيه و حس مربوط به خودشو داره ... ترجيح ميدم قبل از پيش داوري درباره حسهام .و اينكه چي رو ترجيح ميدم خيلي از اين ايده هايي كه ديگران كشف و عملي كردن رو امتحان كنم!كه واقعا بي آرزو شدن و بي اون زندگي كردن از اون كارايي كه اصلا بايد ديد شدنيه؟! و اگر هست چطور؟!
    و زندگي بي آرزو الزاما زندگي بدون اشتياق نيست!
    خواستن تنها يك نوع از اشتياق است ...در حاليكه اشتياق و شعف دروني رانه هاي ديگري هم دارد!

    پاسخحذف
  5. من تفاوتي ميانِ اشتياق و آرزو نمی‌بينم. تفکيکِ تو را فقط به يک معنایِ شوپنهاوئری می‌توانم بفهمم: خواستِ شخصی و خواستِ غيرِشخصی (که مثالِ شوپنهاوئر برایِ دومی تجربه‌یِ امرِ زيبا در هنر است). اما از آن‌جا که هر خواستي به نظرم در نهايت شخصی و برآمده از فرديتِ فرد است، به همان نتيجه‌اي می‌رسم که اول گفتم. اما خب طبيعی ست، که برایِ کسي که معتقد است می‌تواند حجابِ فرديت را در زندگی کنار بزند، اشتياق معنایِ ديگري نيز می‌تواند پيدا کند.

    پاسخحذف
  6. آره..درست فهميدي! تجربه امر زيبا ...
    اما نه تنها در هنر به معناي خاص... بلكه در همه جاي دنيا!

    پاسخحذف