۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

چشمهاي مينا !

اين ميناي خواهرم اينا كه تو قفس نگهش ميدارن... هر روز اينقد از در وديوار قفسش بالا پايين ميشه ... اينقد كه همون نيم متر در نيم متر در نيم متر رو مياد و مي ره كه به نظرم راحت روزي 1 كيلومتر راه ميره تو همون قفس تنگ...
دوسش دارم اين مينا رو من...بد جنسي ها شو بيشتر !
علي الخصوص وقتايي كه انگشتمو گاز مي گيره ...
بچه رو كردن تو قفس ... گازم نگيره كه دلش مي تركه!

۳ نظر:

  1. من یک مرغ عشق داشتم، یادش به خیر. شاهکاری در زیبایی بود. خوش رو به قفس می زد تا آزاد بشه و جالبه چند هزار بار این کا رو تکرار می کرد. قاعدتاً مقایسه "آدم" با "پرنده" صحیح نیست ولی من به ذهنم میرسید که اون مرغه عشق برعکس آدم ها قوه ی یادگیری و حافظه نداره و نمی تونه از تجربه اش درس بگیره و "بفهمه" که این کار فایده نداره.

    چند بار می خواستم ازش عکس بگیرم ولی نگرفتم تا مرد:(
    بت پیشنهاد می کنم از این مینای خواهرت عکس یادگاری بگیری. پرنده ها خیلی عمر نمی کنن.

    پاسخحذف
  2. كلا از پرنده جات خوشم نمياد...ولي اين يكي يه جايي داره تو دلم...ديدي بعضي وقتا خودتم از دل خودت تعجب ميكني؟! اين از اون وقتاست!

    پاسخحذف
  3. من خاطره‌یِ خوبي از پرنده‌ها ندارم. يک بار خواستم گنجشکي را از مرگ نجات بدهم ولی مُرد. انگار هميشه زودتر از موعدِ مقرر می‌ميرند. جوري که فکر می‌کنی اين تو بوده ای که او را کشته ای: تو! تو! تو!...

    پاسخحذف