۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

ريشه يابي

بعد آرزوهاي مكرر براي دريافت كتابهاي مورد علاقه به عنوان كادوي تولد... اين آرزو هم مثه بقيه از ابر تخيلات پا به زمين نگذاشت... و به جاي كاغذجات... پارچه جات كادو گرفتم... تا بعد دقيقا يه هفته... خواهر زاده هه در راه... ما را به كتاب فروشي مي برد ... كه خاله جان هر چي مي خواي بردار...
نه خييلي خوش شانسم!... نداشت اين گفتگو در كاتدرال رو...!ولي از اونجايي كه نذر كردم از همين يه كتابفروشي خريد كنم و لا غير... خوب ... جاش يه كتاب ديگه از يوسا ميخرم به نيت اون شاهكارش... باشد كه قبول حق گردد... قربتا الي الله...
كتابفروشي محبوب ... بعد از نيم ساعتي پرس و جو براي پيدا كردن كتاب علي البدل مزبور ... با تعجب مي گه: چيه با حوصله شدي تازگي... قبلنا اينقد با حوصله كتاب نمي خوندي... مي خواستي يه چيزي باشه كه زودي به نتيجه برسونت... خيلي فرق كردي!
تو راه كه بر مي گشتم خونه ... همينطوري فكر مي كردم ... ريشه اين حوصله از كجا مي تونه باشه؟... يه جواب موقتي پيدا كردم ... كه دارم پير مي شم و لخ لخو... چه بسا... به اين ترتيب اون بي صبري كه از بچه گي تو خونم بوده... كم كمك علاج شه!... شايد كم صبري هم مثه نزديك بيني ئه كه با كهولت هي بهتر ميشه؟!
حالا بماند كه ... اين كهولته هم فقط خودم ازش با خبرم... پس از آن تغييرات چهره براي افزايش سن... باز همين امشب .. اول كه اون يكي خانومه فكر ميكنه ...من و خواهرزادهه 11 سال كوچيكتر ...هم سنيم... بعدش هم تو يه مغازه.. خانوم فروشنده ميگه... واسه شما كه نوجوونيد!... اين بهتره... كه خشمگين بر مي گردم .. مي گم ... بابا..سن من فقط يه سال از خدا كمتره!
در هر حال... خدا شفا دهد تمام مريضان اسلام را... از سرطان گرفته تا عجولي و كم صبري !
و خدا حفظ كند تاچ پد ... لپ تاپ ما را!

۸ نظر:

  1. حالا اون کتاب دیگه ی یوسا جان چی بود که شما جای کاتدرال گرفتید ؟
    منم یوسا دوس دارم ولی " مردی که با خودش حرف می زند" ش سخت بود اااااااا سخخخخخخخخخخخخخخخخخت

    پاسخحذف
  2. مرگ در آند رو گرفتم... يعني ممكنه اينم سخت باشه؟!

    پاسخحذف
  3. فک نمی کنم مهرنوش جان
    یادمه 50-60 ص اولشو خونده بودم 3-4 سال پیش منتها چون وقت نداشتم ادامه ش ندادم
    اونی که من گفتم همش توش ار اساطیر سرخپوستی و اینا بود . واسه همین جون کندم تا تموم شد و البته خط سیرشو فراموش کردم
    ولی من کلنه از "جنگ آخر زمان " و "زندگی واقعی آلخاندرو مایتا" ش خوشم میاد
    موفق باشی

    پاسخحذف
  4. من یادم نمیاد از هنری بودنم چیزی گفته باشم !
    من هنر نمی خونم
    ادبیات فارسی خوندم
    مگه شما هنر می خونی ؟
    یا درس میدی ؟
    موفق باشی

    پاسخحذف
  5. آها راستی یوسا نوش جونت
    می خونی جای منم خالی کن
    دلم براش تنگ شده

    پاسخحذف
  6. این جریان اینکه ما نمیتونیم اینجا پیست کنیم چیه؟
    آقا ما یک عدد کامنت طولانی داریم که از هفته پیش منتظر انتشاره، داستانش رو که قبلن عرض کردم خدمتتون. از افیس که نشد که نشد. فرستادم به ایمیلم، حالا از لپتاب خودم هم اینجا کپی نمی شه!
    به نظرم مجبورم برات ایمیلش کنم. ولی اون جوری که صفا نداره!

    پاسخحذف
  7. فهميدم...!ايميل كن ..من ميذارمش اينجا..! خوبه؟!

    پاسخحذف