۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

خاطره به مثابه نمايشنامه...!

‌‌(عكس مربوط به زماني ، ما بين ِ پرده اول و دوم است )

پرده اول
نشستيم تو كلاس... از اون كلاسهاي ِ دم ِ غروب...
كنار ِ پنجره... بغل ِ نفيس ... همينطوري دارم چرت مي زنم و دستم زير ِ چونمه و درس گوش نمي دم... يعني هر چي هم بخوام گوش بدم... نمي شه كه نمي شه ... تمام ِ جمله ها از بغل ِ گوشم سر مي خورن و ميافتن...اصلا به گوشم گير نمي كنن !
كه نفيس با آرنجش كه با آرنح ِ من يه جاست... ميزنه كه بيرونو نيگا...
خواب از سرم مي پره و چشمام گرد مي شن و از اون خنده هاي تو دلي معني دار مي زنم ... چند دقيقه بعد دارم از جام پا مي شم كه نفيس مي پرسه ... كجا ؟!...هيچي... الان مي آم...

پرده دوم
بر گشتم سر ِ كلاس... سر ِ حال و خوشحال...
نفيس يه نيشگون مي گيره...
آخخخخ...
آقاي ِ جباري فهميد... ايشالا حسابتو برسه... !
نه بابا ... اگه فهميده بود ... عصباني بود الان..
مطمئنم كه فهميده...
پرده سوم
كلاس تموم شده... اومديم بيرون ِ كلاس...
آقاي ِ جباري صدام مي كنه... بله ....
پر دادن ِ كلاغها چطور بود؟!
ئه... فهميدين...!
با اون سر وصدا و قار قاري كه راه انداخته بودن... كي نفهميد؟!
خطرناكه ...نكن اين كارا رو... اين كلاغا وحشي ان ... يه وقت حمله مي كنن !
پرده آخر
كلاسها ديگه تموم شده... من و نفيس واستاديم جلوي پنچره گنده هه ... داريم تعداد ِ كلاغايي كه رو زمين نشستن رو تخمين مي زنيم.400...500...همينطوري دارن زياد و زياد تر مي شن !
تصور كن... رو اون زمين ِ به اين بزرگي اين همه كلاغ بي سر و صدا نشستن ... منتظر ِ من... كه برم ...پرشون بدم و قار قارشونو در آرم....
نفيس ميگه... اين دفه نوبت ِ منه...
نفيس جان خطرناكه تنهايي بري... بيا با هم بريم...!
ئه... به ما كه رسيد ، شد خطرناك ؟!

۱۵ نظر:

  1. قربون دیوونگی هات برم من. خب بهت می گم دیوانه زنجیری حق دارم دیگه. به اون کلاغای بدبخت چیکار داشتی آخه. در ضمن این متن مورد شرعی هم داره. آخه عزیزم این همه جا، چرا رفتی تو بغل مردم چرا نشستی؟!

    پاسخحذف
  2. واي من عاشق اين عکس شدم...اينجا کجاست؟؟چقدر بکر و قشنگه...

    پاسخحذف
  3. منم این صحنه رو بارها تو دانشگاه فردوسی دیدم
    موقع صبح و اول غروب همیشه تکرار میشه
    پس بگو اینا قارقار میکردن کار تو بوده آره؟؟؟

    پاسخحذف
  4. به نسيم:
    نفيس كه از خوده...عيب نداره ديگه ;)

    به ترنم:
    مثلا روبروي دانشكده فيزيك دانشگاه فردوسي...

    به armin:
    از اون وقتها كه من اين كارا رو ميكردم...5..6 سالي ميگذره...!
    شايد روحم بوده !

    پاسخحذف
  5. نفیس و غیر نفیس نداره. مهم اصل عمله که حرام کفاییه!!!!

    پاسخحذف
  6. به نسيم:
    از اون لحاظ كه كلا خلافكارم... و جام ته ِ جهنمه ...!
    حالا اين حرام كفايي رو از كجا آوردي ديگه؟

    پاسخحذف
  7. میشه من هم حرام کفایی؟!

    پاسخحذف
  8. نه دیگه ماری، تو مستحب موکد باشی بهتره به نظر من عزیزم. خودتو قاطی کارای این دختره نمک به حروم کفایی نکن!!!

    پاسخحذف
  9. به نسيم:
    نسيم...!تو يه چاپلوس ِ ... جسوفي...
    خدا از سر ِ تقصيراتت نگذره الهي !

    پاسخحذف
  10. امان از دست شماها :)) اگر بدونید چه قدر خندیدم! حالا اون حرام کفایی رو میشه یک جوری نجویده قورت داد، ولی این جسوف دیگه چننه؟!

    پاسخحذف
  11. به فرهنگ دهخدا مراجعه كنيد!
    ;)

    پاسخحذف
  12. عجبا، حالا ما تو این دهات نه صوات داریم نه دهخدا چه کار کنیم؟!

    پاسخحذف
  13. به مهرنوش: جسوف جد و آبادته

    به ماری: بابا آمریکا! انقدر این دهاتتو به رخ ما نکش. ما هم داریم میایم........

    پاسخحذف
  14. ایشالا، ایشالا :) شما که در و دهات ما رو قابل نمی دونین و عزم شهرهای حسابی مثل بوستون و غیره، خدا از دهنم بشنوه، دارین!
    کاش یکی هم پیدا میشد میزد تو سر این دختره بلکم آدم میشد میومد این ور که تا جوونه علاوه بر پارک ها و خیابون های مشهد و شلوارک های پاره، چیزهای دیگه رو هم تجربه کرده باشه!

    پاسخحذف
  15. ب نسیم:
    نسیم جان حالا ما که همو می بینیم همین تازگی ها... بعدش هم تو همینجام از سرت زیاده...اصلا تو تقدیرت نوشته باید اینجا بمونی در جوار ِ رهبر بزرگ و زیر ِ سایه ش سپرانِ زندگی کنی ... خود فرنگیس بهم گفت جون ِ تو D:

    به مریم:
    این جوون ِ آخری رو بد اومدی... معلومه داریم پیر می شیم! ای بابا...آدم جوونی نکرده پیر شه خیلی دردناکه...!

    پاسخحذف