كفش وكلاه كردم ... دارم ميرم بيرون...مامانه خودشو مي رسونه به دم ِ در و يه جور ِ محتاطي ... آروم مي گه :
مادر جان...! باز نري، اونقدر راه بري كه حالت بد شه... نري دير برگردي !
باشه... باشه !
يه عالمه راه مي رم... دير مي رسم...
باز يه عالمه با خودم حرف زدم... حالم بد شده...!
از دست ِ خودم رهايي ندارم كه من!
طفلکی مامانی می دونستن ها!
پاسخ دادنحذفحالا دیر برسی و رهایی م نداشته باشی ، کاش لااقل حالت خوب بود !
راستی لینک خانوم فرمیونا کجاس ؟ می خواستم ببینم جواب اون تست معلم رقص رو نوشتن ؟
(آیکن کله خاروندن)
اينم لينك ِ اين دختره... خانوم ِ سند باد ِ عزيز!
پاسخ دادنحذفhttp://fermionae.wordpress.com/
مرسی مهرنوش جان جان
پاسخ دادنحذفچه بامزه !
این دختره !
یه وقتایی هس که با دوستاتون اینجا کامنت نگاری می کنین ... انقده خوشم میاد و دلم برا خودم تنگ می شه
اشکالي نداره يک مايه هايي از مازوخيسم در همه ماها گاهي مشاهده ميشه...
پاسخ دادنحذفهمه ی آدمها خوششون میاد که گاهی کسی رو رنج بدن، منتها اومدیم این نکته رو با توجه به درد کشیدن و لذت از درد بردن به دو دسته ی مازوخیسم و سادیسم تقسیم کردیم. در حالیکه این دوتا یک عمل یکسان هستند، فقط این عاملی که ذکر کردم در اینها متفاوت هستند. در ضمن مهرنوش خانوم ببخشید که دیر جواب کامنتهای شما رو دادم. البته فکر کنم که شما دیگه عادت کردین!!!
پاسخ دادنحذف