حس تامل برانگیزی بود یعنی برای من یه جوری بود این نوشته ( از اون نوشته ها بود) که باید هضمش کنم تا بفهمم که چی دوس دارم درباره ش بگم شایدم نفهمیدم ! آخه آدم تو حال و هوای شبیه مستی و جذبه و خلسه و فلان و ... که قرار نیس چیزی م بفهمه که ! ممنون از این که حالمو پرسیدی بازگشت من یه دلخوشی کوچیکه برای خودم که اگه بخوام می تونم برگردم وگرنه دیدی که چیز بدردبخوری ننوشتم
بداهگیه از روح بر میاد و بر تن میشینه، برای همینه که وقتی جواب میگیره به وجد میاد. من که حال که هیچ حتی گذشته بهتری هم سراغ ندارم. یادته اون شب که گفتی پاشو می خوایم خودکشی کنیم، و واقعن خودکشی کردیم. همون شب بود که هوس کردم یک بار هم که شده یکی از این مخدرهایی که مردم مصرف میکنند و میرند رو ابرها مصرف کنم و ببینم حالشون به خوشی حال ما میشه وقتی که میرقصیم. هنوز که این کار رو نکردم ولی شک دارم به اون خوبی بشه!
به نسیم: همینه که هیش کی دوستت نداره... اگه این چیزا رو بلد بودی، بلکم حال و روزت بهتر از این حرفا بود D:
به سند باد: ولی من از نوشته هات خوشم میاد... حتما برگرد و بیشتر بنویس!
به مریم: یادمه که از یه روز بعد ِ اون شب دوتایی مون، با هم، پامون گرفت ونمی تونستیم راه بریم! اسپیکرهای سوگند ِبنده خدا...! هوم م م م م م م زندگی ای داشتیم واسه خودمون...!
ممنون باشه هر وقت تونستم حتما میام و می نویسم ////////////////////////// ولی من وقتی مطالب مورد علاقه مو توی وب می خونم ، بیشتر به نظرم میاد نویسنده هاش باید اهل دل و حال و ذوق و فهم و ... اینا باشن تا مطابق رشته تحصیلی شون بنویسن مث شما که فیزیک خوندی و نوشته هات بیشتر از منه ! شاد و پیروز باشی
:)) آقا یک آدم خوش ذوقی باید پیدا بشه واسه این دل و قلوه هایی که شما دو تا رد و بدل میکنید یک وبلاگ سوا بزنه. الان به ذهنم رسید که جای مریم ج. و اکرم هم چه قدر این وسط!
چي بگم والا؟؟
پاسخحذفولي کلمه جالبي بود اين بداهگي!!
مثلا خودمو زدم به اون راه!
مممممممم! آدرس بده... لا اقل بدونم كدوم راهو ميگي!! ;)
پاسخحذفمن که اصلا نفهمیدم بداهگی چیه. کلا تو این خطها نیستم که بفهمم یعنی چی!!!
پاسخحذفحس تامل برانگیزی بود
پاسخحذفیعنی برای من یه جوری بود این نوشته ( از اون نوشته ها بود) که باید هضمش کنم تا بفهمم که چی دوس دارم درباره ش بگم
شایدم نفهمیدم !
آخه آدم تو حال و هوای شبیه مستی و جذبه و خلسه و فلان و ... که قرار نیس چیزی م بفهمه که !
ممنون از این که حالمو پرسیدی
بازگشت من یه دلخوشی کوچیکه برای خودم که اگه بخوام می تونم برگردم
وگرنه دیدی که چیز بدردبخوری ننوشتم
بداهگیه از روح بر میاد و بر تن میشینه، برای همینه که وقتی جواب میگیره به وجد میاد.
پاسخحذفمن که حال که هیچ حتی گذشته بهتری هم سراغ ندارم. یادته اون شب که گفتی پاشو می خوایم خودکشی کنیم، و واقعن خودکشی کردیم. همون شب بود که هوس کردم یک بار هم که شده یکی از این مخدرهایی که مردم مصرف میکنند و میرند رو ابرها مصرف کنم و ببینم حالشون به خوشی حال ما میشه وقتی که میرقصیم. هنوز که این کار رو نکردم ولی شک دارم به اون خوبی بشه!
به نسیم:
پاسخحذفهمینه که هیش کی دوستت نداره... اگه این چیزا رو بلد بودی، بلکم حال و روزت بهتر از این حرفا بود
D:
به سند باد:
ولی من از نوشته هات خوشم میاد... حتما برگرد و بیشتر بنویس!
به مریم:
یادمه که از یه روز بعد ِ اون شب دوتایی مون، با هم، پامون گرفت ونمی تونستیم راه بریم!
اسپیکرهای سوگند ِبنده خدا...! هوم م م م م م م
زندگی ای داشتیم واسه خودمون...!
ممنون
پاسخحذفباشه
هر وقت تونستم حتما میام و می نویسم
//////////////////////////
ولی من وقتی مطالب مورد علاقه مو توی وب می خونم ، بیشتر به نظرم میاد نویسنده هاش باید اهل دل و حال و ذوق و فهم و ... اینا باشن تا مطابق رشته تحصیلی شون بنویسن
مث شما که فیزیک خوندی و نوشته هات بیشتر از منه !
شاد و پیروز باشی
مهری جون درسته که هیچ پسری منو دوست نداره ولی تو خونه مون همه منو خیلی دوست دارن! (تا حالا کسی بهت تیکه به این گندگی انداخته بود عزیزم؟!!!)
پاسخحذف:))
پاسخحذفآقا یک آدم خوش ذوقی باید پیدا بشه واسه این دل و قلوه هایی که شما دو تا رد و بدل میکنید یک وبلاگ سوا بزنه. الان به ذهنم رسید که جای مریم ج. و اکرم هم چه قدر این وسط!
جای انگشتهای اکرم بیشتر خالیه!
پاسخحذفانگشتهاش؟!!
پاسخحذفمهرنوش جان تخفیف بده، یک دونه اش هم کافیه ;)
:))
پاسخحذف