آدم ممكنه عاشق خشانت باشه ولي فرق داره مدلهاش با هم...
تو(يعني من!) خشونت و قدرت رو توي اوني كه داره ازت دفاع مي كنه دوست داري... هموني كه طرف توئه
در عوض متنفري از همين خشني.. وقتايي كه وادارت كنن خودت تنهايي وارد معركه شي و بخواي بجنگي!
يعني درست وقتي كه بر عليه ت بكار برده مي شه!
تو كتاب " بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم " ازنادر ابراهيمي يه جايي داره كه مي گه:
سپر باش ميان من و دنيا كه دنيا در تو تجلي مي يابد...
يعني آن جناب سپركه قراره در واقع نقش مدافع رو بازي كنه حالا با يه جمله ادبي با تجلي گر دنيا جابجا مي شه!
حالا به هرحال .. لينكي هست تو حس من بين اين سپره و دنيا
اون لينكه همانا يه شواليه نيست؟!
گاهی اوقات اینقدر عمیق مینویسی که ریسه هایی از جنس سردرگمی افکار ادم رو در بر میگیره و سر از زانو که بر میدارم تنها علامتهای سوالی رو میبینم که با ریشخندی شیطنت آمیز ازم رو برمیگردونن و رژه خودشونو ادامه میدن و من از سر لج به راه خود در بیابانی از ندانسته ها راه میرم
پاسخحذفو لحظه ای با خود فکر میکنم که کیست کجاست چی گفت برای چی گفت ...
برمیگردم که بگم واضح بگو میترسم
شاید به این ذهن کوچک بخندد که باشد برای بعد
شاید بگوید از سر خشم: تو را چه به این حرفا
شاید بخواهم دستش را بگیرم و در کوره راهی که از بین تپه های فهم میگذرد قدم بزنم
راستی کتابهای چه کسی را میخواند؟
راستی به چی فکر میکنی
به باربد:
پاسخحذفراستي كار قشنگيه.. اين كاري كه گاهي ميكني :
جابجا كردن كسي كه داري دربارش حرف ميزني ... يه بار تو ذهنته و سوم شخصه...بار ديگه دوم شخص...
ويه بار هم بكلي از ذهنيت خارج ميشه و واقعي ميشه!خودش ميشه!
خودم هم زياد اين كارا رو ميكنم ولي نه عمدي !
شاید عمیق ترین گفتگوی دو دوست ، در سکوت همنشینی بر تخته سنگی رو به غایت ارامش رقم بخورد
پاسخحذفشاید از فاصله دور از پس کلافی از سیم و موج و ارقام گیج صفر و یک
شاید بی انکه دیده باشند یکدیگر را
.
.
.
شاید تو لنجی پوسیده در ابهای گرم بندر
شاید زیر کرسی نمور روستایی دور در اهر
شاید کوچه پشتی خانمان که گذر هر روز من است
شاید انجا توی شهر شهد
لنگه گمشدهمان باشد
دست تقدیر گر در گذر دوستم انداخت، کاش بتوانم که نگهش دارم
شاید...