۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

ترديد و بي عملي

هستن آدمهايي كه از ترديد.. خودشونو زجر كش ميكنن ... هي فكر فكر فكر
اينو بكنم اين طوري ميشه... اونو بكنم اون طوري ميشه... خلاصه همينطوري تا آخر عمر ماشين حساب ء چه كنم؟! چه كنم؟! دستشونه و قدم از قدم بر نمي دارن كه نكنه مثلا چي بشه ....؟!
خلاصه آخرش جناب عزرائيل سر ميرسه... دينگ-گ-گ... گيم آور شدي جانم... ببند بارو كه مي خوايم بريم سفر...
بعد بر مي گرده ميگه... اي بابا ...آخه آقاي عزرائيل من تازه همين الان فهميدم اگه در جهت 25 درجه از راستاي شمالي به سمت شرق برم به احتمال 32 درصد انتخاب درستي براي رسيدن به مدينه فاضله كردم و...
آقاي عزرائيل هم جواب ميده : گور باباي شما و مدينه فاضله و قدم برداشتن تون ... جمع كن ميخوايم بريم...

روزگاري اينطوري بودم تو يه زمينه هايي... ولي بالاخره دل رو به دريا زدم و اولين شيرجه رو در دنياي نمي دانم ها زدم... دقيقا مثه اولين شيرجه اي كه وقتي تازه شنا ياد گرفتي... خيلي سخته... پر از دلهره ست... ولي بالاخره بايد ترست بريزه...
واسه همين اولش گفتم : " هستن آدمهايي... " ... چون خودم رو بالاخره از روي عرشه كشتي سلامت و بي عملي انداختم تو دريا... چون اين ور كه خبري نبود كه نبود...

زندگي يعني همين... پذيرش اشتباهات و تحقير شدن ها ... اشتباه كه خجالت نداره ... مطمئن باش همه همينن ... كسي اوضاعش بهتر نيست تو اين زمينه ها ...
زندگي يعني همين... پذيرش بار هستي خودت ... باري كه تماما رو شونه هاي خودته و كسي هم واست به دوش نمي كشه
قرار نيست اتفاقي بيافته ترسو جان... پاشو ديگه ... نشين... يه شيرجه جانانه بد جوري سر حال مياره آدمو ... ;)
گاهي اينقدر با خودم حرف مي زنم كه حرف اون يكي خودم ... همون خود عاقله... بالاخره تاثير گذار مي شه... جدا عاقله ... يه چيزي مي فهمه بيچاره...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر