۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

ايرانگردي2-زاهدان

این زاهدان عجب جائیه!مردمش یه جورایی بی قاعده و قانونن، شاید هم واسه خودشون یه قانونهایی دارن، ولی نه از اون نوع دوست داشتنیش...یه یه جور چاخان و خالی بندی و منم منم و...از ادب واحترام ومهربونی هم لااقل از اون نوعی که ما می شناسیم خبری نیست.همین بس که بگم ، جو عامشون که بلوچ ان 4 زنه بودن مرام شونه...البته هر چی بیشتر با مرام تر ...!
خوب، لابد اینقدر مهربونن که از سر یکی اضافست ، باید چند نفری بیان جمع و جورش کنن که سر ریز نشه یه وقتی!
وقتی توراه برگشت واسه توقف کوتاهی وارد بیرجند شدیم، همچین که شیشه رو دادم پایین و هوای بیرجند به صورتم خورد ، شاعرانگیم گل کرد و با خودم گفتم :به به...سلام بر تو ای دیار!(شاعر لوسي ميشم من....!)
حالا بماند که خودم مشهد به دنیا اومدم و مامان بابا هم همون دهه های اول دوم زندگیشون اونجا بودن!
بالاخره آدمی که مامان باباش روستایی ان، جون به جونش کنی شهری نمی شه...تو نیویورک هم به دنیا بیاد باز هم دهاتیه و با بوی کاه گل و خاک و شنیدن صدای برگهایی که باد توشون پیچیده ، حالی به حولی میشه و یاد خاطرات نداشتش می افته!
باز خوبه میتونه حسشو به خاطرات پدر مادره لینک بده وگرنه که ديگه هيچي...!

۳ نظر:

  1. ببینم تو اینقدر زاهدان میری چه کار کنی؟ نکنه خبریه؟ ;)
    ولی مهری جو ن از من به تو نصیحت اگه خواستی زن یکی از همون بلوچها بشی حداقل زن چهارمش بشو که بشی سوگلی; تو براش بزک دوزک کنی، اونم قربون صدقه ات بره D:

    پاسخحذف
  2. اين جريان همون يه باره...
    راست ميگي ها... اقلا يه دل سير ناز آدمو ميكشن... ميتوني حسابي خودتو لوس كني!
    البنه احتمال كتك حوردن هم هست ديگه!
    حالا نميدونم كدومش بهتره؟بلوچ باشه كه هم كتك بخوري ... هم نازتو بكشه يا
    طرف يه طاس عينكي ازكار در بياد كه نه بزنت نه حواسش بهت باشه!
    حالا چي؟همه چي يا هيچ چي!

    پاسخحذف
  3. خيلي جاي گنديه ما 10 سال اونجا زندگي كرديم:(

    پاسخحذف