۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

عمق و سطح

"فقط آدم هاي سطحي اند كه بر مبناي ظواهر داوري نمي كنند. راز جهان در آن چيزي است كه آشكار است، نه آنچه به چشم نمي آید"
اسكار وايلد
نقل است که شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي. شب چادري زدند و زير آن خوابيدند. نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و به آسمان نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد و گفت: »نگاهي به بالابينداز و به من بگو چه مي بيني.« واتسون گفت: »ميليون ها ستاره.« هلمز گفت: »چه نتيجه اي مي گيري؟« واتسون گفت: »از لحاظ معنوي نتيجه مي گيرم خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از جنبه ستاره شناسي نتيجه مي گيرم زهره در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از نظر فيزيکي نتيجه مي گيرم مريخ نزديك به قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد.
« هلمز فکري کرد و گفت: »واتسون! تو چقدر احمقي. نتيجه اول و مهمي که بايد مي گرفتي اين است که چادر ما را دزديده اند.

*پرداخت به ظاهر امور، به معنی سطحی بودن نیست، تا به درک دقیقی از ظاهر مسائل نرسیم، و تا وقتی که شتابزده از مساله نمود و ظاهر گذر می کنیم، نمیشه گفت به عمقی دست پیدا کردیم... جه بسا این عمق تخیلی، ساختگی و بی اعتبار باشه.

*بحثهای غیر کاربردی و معنا گرایانه که معیاری برای سنجش درستی ندارند، به صرف اینکه درباره چیزی غیر از امور مادی اند، نمیشه گفت که از عمق برخوردارند.

*به نظرم داوریی عمقیه که رابطه یک مساله رو با دیگر مسائل بتونه خوب توضیح بده، و به نتایج عملی اون مسئله در تجربه های عملی توجه داشته باشه... یعنی نقش یک چیز(جنبش موج سبز، انقلاب مخملی و این چیزا) در یک سیستم نظام مند ومنسجم... مثل شناخت نقش چرخ دنده توی ساعت؛ شناخت یک چرخ دنده به تنهایی و بدون شناخت ارتباطه ش با دیگر اجزای یک ساعت، هیج وقت ما رو به سمت یک نظام وحدت یافته نمی بره، حال آنکه نظام مند عمل کردن دنیا رو نمی شه انکار کرد.
در مرحله اول باید چرخ زندگی بگرده، کارمون راه بیفته...بعد می تونی بشینی یه گوشه هر چی دلت خواست خیال بافی کنی که زندگی اینه ، اونه یا یه چیز دیگه ست...
اینم دو دیدگاه متفاوت نسبت به زندگی و مسائلش:
*"شاید خوشبختی نگاه مشفقانه ای به بد بختیهامان باشد"
آلبر کامو

**"... -شطرنج هم بلدم. اما انگار زندگی حریف قدری ست.نمی شود بازی را ازش برد.(راننده)
-حالا کی قرار است ببرد؟ قصد بازی کردن است.می فهمید؟ بازی کردن .درست مثل بچه ها.(مسافر)"
نقل ازکتاب تاکسی نوشتها داستان قمار باز زندگی
اینا رو به خودم میگم که زیادی خیال بافم و به ظاهر مسائل بی توجه... یه چیزی تو مایه های واتسون!

۲ نظر:

  1. این ماجرای واتسون وشرلوک هولمز خیلی جالب بود :)
    اون "چیز" هم یک حس حسرت در آدم ایجاد می کنه
    :((
    راستی من با یکی از دوستان دوره لیسانست اشرف.ن آشنا شدم. بت سلام رسوند.

    پاسخحذف
  2. مرسی محبوبه جان که می یای و نظر میدی!
    اشرف رو یادمه... تو هم لطف کن و سلام منو برسون

    پاسخحذف