۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

حقیقت بی مزه

این یه پستی بود که 2 سال قبل که با رفقا یه جای مشترک می نوشتیم... اونجا گذاشته بودم
هنوزهمه چیزو به همه می گم... کاش یه کم محافظه کار تر بودم...
آخه نه راز مهمی دارم... نه به خاطر کارایی که کردم خجالت می کشم...
در عین حال، خیلی هم مارمولکم...اینو همون خواهرم که دکتره میگه... تو خونه ما همه اقلا یه دکترا رو که دارن...این خواهره، دکترای روابط عمومی و فوق لیسانس روانشناسیه...خلاصه اگه نیاز به مشاوره در هر زمینه ای داشته باشی ، میتونی روش همه جوره حساب کنی
پست مزبور
"...آدم عاقل مي دونه مثلا وقتي مي خواد درد دل كنه، بره پيش اهلش
همينطوري سرشو نندازه به اولين نفري كه بش رسید همه چيزو بريزه رو دایره!
البته آدم عاقل
وگرنه دردش کمتر که هیچ ، تبديل به سوپر درد دل مي شه و دوباره بر مي گرده همون جایی که بود
مثلا يه بار داشتم واسه خواهرم درد دل مي كردم كه: آها هيچ كي منو دوست نداره
جواب شنيدم: درسته كه افراد غريبه اصلا از تو خوششون نمي آد ، ولي در عوض تو خونه همه تو رو خيلي دوست دارن عزیزم......
به هر حال از قديم گفتند ... حقيقت تلخه..."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر