۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

دروغ و دگردیسی به وقاحت

حالا باز امروز از اون وقتهاست که دلت میخواد همینطوری گریه کنی تا تموم شی!
هی با خودت می گی:28 سال زیستن و منظور دنیا رو نفهمیدن...!
آخه چرا اینقدر به آدم دروغ می گن...!
هر چی میگین، بگین ولی تو رو خدا دروغ نه...! اون هم چند لایه و تو در تو! آخه ...! آخه من گیج می شم!
با هر تلخی میشه کنار اومد، ولی با چیزی که نمی دونم بالاخره چیه ، اصلا نمی دونم باید چی کار کنم؟!
مشکل فرد نیست...اپیدمی جامعه مونه!
دیگه شده مرض! ما ایرانی ها عادت کردبم به دروغ ، به نگفتن به نگاههای معنی دار بی معنی و حرف دلمونو نزدن...
اینقدر دروغ گفتیم که دیگه نمی دونیم راست کدومه...! چی می خوایم؟ کی هستیم؟ حتی از خودمون هم چیزی نمی دونیم!
تو رو درواسی هی دروغ بافتیم ، آخرش هم که نتونستیم از خجالت خودمون در بیایم ، شمشیر رو از رو بستیم و رسما با هم دشمنی کردیم! یعنی آخرش تبدیل می شه به وقاحت! چه بسا بدتر، که کلمه ای براش ندارم!

۲ نظر:

  1. یه ورژن دیگش هم تقیه هست حالا این دو اساسا چه فرقی با هم دارن من یکی که درک نمیکنم

    پاسخحذف
  2. سکوت و حرفایی که نگفته باقی می مونه هم می تونه خیلی جریانات رو از مسیر واقعیش منحرف کنه...یعنی همون اثری که دروغ داره!

    پاسخحذف