حالا باز امروز از اون وقتهاست که دلت میخواد همینطوری گریه کنی تا تموم شی!
هی با خودت می گی:28 سال زیستن و منظور دنیا رو نفهمیدن...!
آخه چرا اینقدر به آدم دروغ می گن...!
هر چی میگین، بگین ولی تو رو خدا دروغ نه...! اون هم چند لایه و تو در تو! آخه ...! آخه من گیج می شم!
با هر تلخی میشه کنار اومد، ولی با چیزی که نمی دونم بالاخره چیه ، اصلا نمی دونم باید چی کار کنم؟!
مشکل فرد نیست...اپیدمی جامعه مونه!
دیگه شده مرض! ما ایرانی ها عادت کردبم به دروغ ، به نگفتن به نگاههای معنی دار بی معنی و حرف دلمونو نزدن...
اینقدر دروغ گفتیم که دیگه نمی دونیم راست کدومه...! چی می خوایم؟ کی هستیم؟ حتی از خودمون هم چیزی نمی دونیم!
تو رو درواسی هی دروغ بافتیم ، آخرش هم که نتونستیم از خجالت خودمون در بیایم ، شمشیر رو از رو بستیم و رسما با هم دشمنی کردیم! یعنی آخرش تبدیل می شه به وقاحت! چه بسا بدتر، که کلمه ای براش ندارم!
یه ورژن دیگش هم تقیه هست حالا این دو اساسا چه فرقی با هم دارن من یکی که درک نمیکنم
پاسخحذفسکوت و حرفایی که نگفته باقی می مونه هم می تونه خیلی جریانات رو از مسیر واقعیش منحرف کنه...یعنی همون اثری که دروغ داره!
پاسخحذف