۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

نا مه هاي سر باز ...!

به ماري خانوم ... !
تو اسكايپ داريم با هم حرف ميزنيم ... تلفن زنگ ميزنه... دستم به سيم گير مي كنه و اينترنت قطع ميشه...!
داشتم بهت مي گفتم جات خالي بود تهران... !
گفتي : تو خونه شايد... ولي بيرون ، پر تر از اون بوده كه جاي ِ خالي ئه تو به نظرم بياد...
دلم گرفت ...!
گفتم : تو باغ قلمستان ... توچال ... ميدون ِ تجريش... اصلا همه جا، جات خالي بوده ... براي ِهميشه اي كه نيستي!
بدون...! كه جاي ِ خالي هيچ كس رو اون يكي پر نمي كنه ... ! اتاق ِ شما تو دل ِ من جاش محفوظه... كليدش هم دست ِ خودته ماري خانوم ... تا روزي كه بياي و درش رو باز كني... تا بياي و دوباره با هم برقصيم ... تا بياي و تجربه هاي ِ تازه اي با هم داشته باشيم... تا رودخونه بشيم و از بركه ي خاطرات به درياي ِ حال برسيم... درست مثه همون وقتها...!
دلتنگي بي معنيه... يه روز دوباره باهم ... خل خلي ...مي ريم امامزاده ... چادر مي پوشيم ... بعد من، برات دعا مي كنم ... و ميگم اي بابا... نمي دونم چرا واسه خودم دعام نمياد ....!
...دوباره ، يه روز صبح كه از خواب پاشدم ازم عكس مي گيري ...و يه روز با هم ميريم ايستگاه ِ هفت ِ توچال ... نذرمون كه يادت نرفته ؟! ها؟!
دلتنگي بي معنيه... ولي من ، كاراي ِ بي معني زياد ميكنم ... اصلن هم دست ِ خودم نيست ... !
دلم برات تنگ شده ... ! نه براي ِ خاطرات ... براي ِ دوباره با هم بودن ها !

۵ نظر:

  1. چقدر اين دوستي ها و اين دلتنگيها و اين خاطرات دلنشينه....

    پاسخحذف
  2. اون شب آخر که داشتی برمیگشتی مشهد یادته؟ ولیعصر رو چنان تند تند در سکوت بالا میرفتیم که هر کی میدید فکر میکرد حالا یک کار یا قرار خیلی مهم داریم و دیرمون شده. تا اون موقع همه اش سعی میکردم بهش تااونجا که میشه فکر نکنم ولی باغ فردوس نگهان این حقیقت که "همه اون لذت ولگردی های رها تموم شد" سر خراب شد. ولگردی خالی هم نبود. سمفونی سکوت بود، سرشار از هارمونی های بی نظیر. چه جوری میشه توصیفش کرد؟ از جنس کلمه نیست که!
    میدونستم باغ فردوس و قلمستان و نیاوران تا خیلی وقت دیگه هم سرجاشونن، ولی برای من همه چیز همون شب تموم میشد. جلوی اشکام رو نمیتونستم بگیرم. هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم تموم سنگینی غم اون شب رو دوباره حس میکنم.
    نمیدونم زندگی چه خوابی برامون دیده. باز هم فرصت با هم بودنی دست میده یا نه، یا اگر هم بده مجال رقصی چنان میانه میدانی خواهد بود یا نه. ولی هر چه که در آینده بشه یا نشه، اون دورانی که با تو داشتم مثل یک نگین باارزش تو زندگیم میدرخشه. به خاطر همه اون لحظه های بی نظیر از تو (و هر کس دیگه ای که باعث و بانیش بود) ممنونم :)

    پاسخحذف
  3. از قدیم با هر ترفندی بوده خانواده محترم به ما یاد دادن در مورد چیزهایی که نمی دومی اظهار نظر نکن. حالا هم به یاد کتک هایی که نوش جانم کردم از اظهار نظر خودداری می فرمایم!
    یکدست جام باده و یک دست زلف یار
    رقصی چنین میانه میدانم ارزوست ارزوست؟؟؟؟

    پاسخحذف
  4. شاید فکر کنی خیلی سنگ دل باشم اما هیچ وقت به هیچ چیز اینقدر دل نبد که دل کندن ازش سخت باشه.

    پاسخحذف
  5. اما من هنوز خودم نتوستم این کار رو بکنم!

    پاسخحذف