اوه اوه مهرنوش جونم باز وایتX زدی؟!! این دوستت میگفت از دست رفتی من باور نکردم، آخه دختر خوب کدوم آدم عاقلی رو دیدی که بپر توی بغل کوهستان؟ حالا میخوای بپری بپر ولی این کوهستان خیلی محکم ادمو بغل میکنه و تاکنون از کسانی که در بغلش پریده اند خبری به دست نرسیده است. راستی اون درخت سپیدار رو میبینی که توی باد خم شده؟ من یه بار دیوونه شدم از یکی از درختای سپیدار باغ بابا بزرگم بالا رفتم اینقده حال داد که خدا میدونه وقتی باد میاد وااای توی دلت خالی میشه همه ی بدنت شل میشه از ترسی که الان می افتم... فقط بدی اش این بود که وقتی داداشم داشت ازم عکس می گرفت بابا بزرگم از راه رسید و حسابی عصبانی شد که نوه گلش رفته بالای درخت اما هیچی بهم نگفت فقط صبر کرد تا من بیام پایین بعد گفت نکن پدر جان این کار ها رو!!تازه بعدش اینقدر چسبناک شده بودم که همه چیز بهم می چسبید!!
بذار منم برم بي خبر شم... !اينقدر هم نرئ تو جبهه ي اجانب... اينا دشمنن...حالا بيا بچه بزرگ كن!...;) به اين حالت ِ چسبناكيت خيلي خنديدم... بيشتر از اينكه اونها بهت مي چسبيدن... چسبيدن ِ تو به اونها خنده دار بود... آخه هر بار كه دست و پات به چيزي ميچسبيد بايد كلي زور ميزدي ... تا جدا شي !:))
خدا نکنه، دشمنت بی خبر شه....آها اصلا کی گفته مهرنوش می خواد دست به عمل انتحاری (ازدواج) بزنه؟!! هر کی گفته باید اثبات کنه و اگر نکنه خودم شوهرش میدم. دیگه هم نبینم پشت سر مامانی من اینطوری حرف بزنین که مجبور میشم غیرتی بشم هاااا... آره کلی زور میزدم اما نمی دونم چرا از ته کنده میشد؟! ولی به چسبش می ارزید کلی حال داد.
باز که تو میخوای بپری بغل این و اون. عزیزم عاقبت نداره این کارا. بشین برگه همون بچه هاتو صحیح کن.
پاسخحذفحالا اگه توي حسود گذاشتي !!
پاسخحذفدعا : خدايا ... خدايا ... سرنوشت ِ مرا از چشم هر حسود ِ بد خواه دور بگردان ... !
آمين... !
اوه اوه مهرنوش جونم باز وایتX زدی؟!!
پاسخحذفاین دوستت میگفت از دست رفتی من باور نکردم، آخه دختر خوب کدوم آدم عاقلی رو دیدی که بپر توی بغل کوهستان؟ حالا میخوای بپری بپر ولی این کوهستان خیلی محکم ادمو بغل میکنه و تاکنون از کسانی که در بغلش پریده اند خبری به دست نرسیده است.
راستی اون درخت سپیدار رو میبینی که توی باد خم شده؟ من یه بار دیوونه شدم از یکی از درختای سپیدار باغ بابا بزرگم بالا رفتم اینقده حال داد که خدا میدونه وقتی باد میاد وااای توی دلت خالی میشه همه ی بدنت شل میشه از ترسی که الان می افتم... فقط بدی اش این بود که وقتی داداشم داشت ازم عکس می گرفت بابا بزرگم از راه رسید و حسابی عصبانی شد که نوه گلش رفته بالای درخت اما هیچی بهم نگفت فقط صبر کرد تا من بیام پایین بعد گفت نکن پدر جان این کار ها رو!!تازه بعدش اینقدر چسبناک شده بودم که همه چیز بهم می چسبید!!
بذار منم برم بي خبر شم... !اينقدر هم نرئ تو جبهه ي اجانب... اينا دشمنن...حالا بيا بچه بزرگ كن!...;)
پاسخحذفبه اين حالت ِ چسبناكيت خيلي خنديدم... بيشتر از اينكه اونها بهت مي چسبيدن... چسبيدن ِ تو به اونها خنده دار بود... آخه هر بار كه دست و پات به چيزي ميچسبيد بايد كلي زور ميزدي ... تا جدا شي !:))
خدا نکنه، دشمنت بی خبر شه....آها اصلا کی گفته مهرنوش می خواد دست به عمل انتحاری (ازدواج) بزنه؟!! هر کی گفته باید اثبات کنه و اگر نکنه خودم شوهرش میدم. دیگه هم نبینم پشت سر مامانی من اینطوری حرف بزنین که مجبور میشم غیرتی بشم هاااا...
پاسخحذفآره کلی زور میزدم اما نمی دونم چرا از ته کنده میشد؟! ولی به چسبش می ارزید کلی حال داد.