۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

زندگي ِ قسطي !

لحظه هاي ِ تابناك ِ زندگي ... آن لحظه هايي نيست ، كه قلبت را در دستانت گرفته اي
و به درونش.... مي انديشي...به چند و چونش...
يا كه در گوشه تنهايي ِخود ، نشسته اي و خود را سوار بر اسب ِ خيال ... سرمست مي بيني!
لحظه هايي هست كه از هجوم ... از فوران ِعاطفه ...
انديشه، يكسره خاموش مي شود ... و تو ، به تمامي ، موجود مي شوي...نقد مي شوي !
كه چه عقل پير است و دورانديش ...
كه چه انديشه نابهنگام است ... و قسطي !

۶ نظر:

  1. من محو این نوشته شدم فوق العاده ست!
    فقط با قلبم می تونم تاییدش کنم که هرانچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند. و جه ساده حساب مصلحت اندیشی عقل را از احساس جدا کردی مهرنوش جان که رند عافیت سوز را با مصلحت بینی چه کار؟
    ولی یک قربانی کاری جز مصلحت اندیشی نداره اما می تونه مفهوم عاطفه رو بفهمه و این ارزو رو داشته باشه که یه روزی یه جایی یه وقتی به احساساتش اجازه فوران رو بده و از اون احساس سر خوردگی نکنه.

    پاسخحذف
  2. این عقل پیر رو خیلی خوشم اومد
    ولی واقعا هنوز درک نکردم که لحظه های تابناک زندگی تمامی می تونن اینا باشن یا اونا نباشن ؟
    برای من هنوز اون اولی ها هستن
    یعنی تابناک تر ترند
    شاد و پیروز باشی

    پاسخحذف
  3. والا ما که نفهميديم کدومش تابناک بود کدومش نبود...اين مهم نسيت...محو اين 4 تا کلمه شدم که چه جمله هاي محشري ساختن...

    پاسخحذف
  4. آنکه بی باده کند جام مرا مست کجاست
    آنکه بیرون برد از جان و دلم دست کجاست
    عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
    آنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست

    کیف کردم مهری از نوشته ت:)

    پاسخحذف
  5. مهرنوش خوبي؟؟چند وقته کم پيدايي؟!

    پاسخحذف
  6. تهران بودم واسه خودم...

    به مهدي:
    فقط ميتونم بگم ميفهمم ... چيزي ندارم كه به حست اضافه كنم مهدي جان !

    به سند باد :
    لحظه هاي تابناك همون نقد ها بوده سند باد جون !

    به ترنم :
    همون ها كه به نظرت بهتر ميان !

    به سروه :
    اين شعره رو دوست داشتم هميشه !مرسي !

    به ترنم :
    مرسي ترنم ِ عزيز...رفته بودم تهران ديدن رفقا !

    پاسخحذف