۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

چرا عاشق نشدي مهرنوش!؟

ولا از همون بچه گيهام كه يادم مياد ... كلي عاشق بودم تو ذهنم ... واين عشق تخيلي اينقدر رشد كرد و هي بزرگ شد و باد كرد...تا آخرش از خودم هم بزرگتر شد ... از قلبم هم زد بيرون و شد عشق آسموني!
معادل كه هيچي... مشابه خارجي هم پيدا نمي شد واسه ش!
آخرش هم نه هواپيمايي گيرم اومد ... نه بالن و بالگردي كه برم از تو آسمونها بر دارم بيارمش زمين پيش خودم...
حالا اينبار كه خواستم يه عشقي بسازم... اول مي بندمش به يه سنگ گنده كه باز بلند نشه بره تو آسمون بي خبر ...!
ديگه زرنگ شدم واسه خودم!



۱۱ نظر:

  1. بله درستشم همینه!
    ما ها دیکه باید به "سنگ!" دل ببندیم. شاد باشی

    پاسخحذف
  2. جایِ اين‌که عشقِ‌تو ببندی به سنگ، خودتو ببند به عشق‌اِت، که اگه رفت بالا تو هم باهاش بری بالا!
    (به عبارتي همون «مرگِ عاشقانه»!)

    پاسخحذف
  3. بخشید ها سوال میکنم، مگه شما هم عاشق میشید؟
    :)

    پاسخحذف
  4. تا عاشقي رو چي بگيريم س-امار جان؟!
    كه عاشقي به معنايي كه شما بكار ميبريد... نخير...
    نيستم اهل اينجور عشقها و عاشقي ها!
    بيا اسم هر كششي كه سالي 2 بار برامون اتفاق ميافته رو عشق نذاريم... نه واسه خاطر كلمات... بخاطر خودمون تا يادمون نداره احساسات هم عمق و ژرفايي دارن !

    پاسخحذف
  5. http://mehrman-mery.blogspot.com/2009/05/blog-post_6619.html
    اين لينك رو يه نگاهي بنداز!

    پاسخحذف
  6. از من میشنوی بذار همون آسمونی باقی بمونه...عشق زمینس مزخرفتر از این حرفاس که بخوای براش زرنگ بشی!

    پاسخحذف
  7. شايد بشه با شناخت ملموسي از آدمها...خويشتن و دنياي اطراف و داشتن انتظاراتي در همين راستا به لذت باهم بودن رسيد...

    پاسخحذف
  8. باز خوبه میدونین که منظور من یک چیز دیگه بود، این برداشتو کردین؟؟؟
    منظور من اگه بخواهم واضحتر بگم اینه که مگه شما هم به یگانگی و تکامل و آرامش میرسین؟ اصلا آیا قراره برسیم؟

    پاسخحذف
  9. به emar:
    آدميزاده ديگه ،دست خودم نيست... به دنبال توهمات شايد...!

    پاسخحذف