بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین :
1-برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
مثه كوه ههاي قلعه موران
2-تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
با نفيس زياد داريم از اين تلفن ها... ركورد 1ساعت و 45 دقيقه رو هم شكونديم!
3-آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شمامی یاره
اگه ياد ِ آدم ِ خاصي افتادم ...يا گريه م گرفته يا رقص!
4-عضو یک تیم باشی
يه تيم ِ كوهنورديه دوست داشتني!
5-از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
از بالاي كوه به هر چي نگاه كني ، يه چيز ِ ديگه ست!
6-دوستای جدید پیدا کنی
احساس ِ كاشف بودن مي كني
7-وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !
آره... استثناييه... يه بار تجربيدم... 10 سال ِ پيش...!
8-لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
اكثر ِ قريب به اتفاق!
9-کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
خوشبختي وخوشحالي دوستام باعث مي شه به دنيا اعتماد كنم!
10-یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
و ببيني كه صميميت تون دست نخورده مونده ...سر جاش!
11-عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
دوبار يادم مياد صبح زود(5 صبح)، يواشكي رفتم كنارساحل قدم زدن... يه بار جنوب... يه بار شمال !
با تشكر از عادل
ديدي بعضي ازكاراتمام نشده دوباره شروع ميشن وتو حيرت زده مي موني كارادامه بدي يابس كني و...حالاحكايت امدن تصادفي من به وبلاگ شما ونوشته هاي تودذتوشماست (ادمه ياماسوله مي اندازه)باورنميشه تقربيا هرپست كه تمام ميشدمي ديدم بعدي بايد بخونم تبريك مي گم
پاسخحذفاون راه ماسوله که از فومن رد میشه خیلی رویاییه... لا اقل واسه من!و ...ممنون!
پاسخحذفدر بابِ اولی و آخری خوش به حالات، چون من هنوز دريا و ساحلاش را از نزديک نديده ام و اصولاً مسافرتي هم نرفته ام که بخواهد به جایِ خوشگل يا زشتي باشد! :((
پاسخحذفدر موردِ سومي هم: «دستام بگيرِ» فرامرز اصلانی.
آها! يادم آمد: فقط يکبار با عادل رفتيم روستایِ کنگ، که آنهم به دليلِ نزديکیاش به مشهد چندان مسافرتي به حساب نمیآيد! ;)
پاسخحذفسلام مهرنوش جان
پاسخحذفممنون از اینکه به یادم بودی
راستش این روزا حال و حوصله ی نت رو ندارم... حتی نمی رسم مطالب دوستام رو هم بخونم
اما این آخری ر. که نوشتی خوندم ... خیلی خوشم اومد بهت تبریک می گم و امیدوارم زیبایی های زندگی ت بیشتر بشه
راستش یه بار منم اومدم شباهت های خودم با دو تا نویسنده ی مشهور رو لیست کردم ... خیلی بامزه شد !
شاد و پیروز باشی
تو بودی و رویاهای شبانه و من بودم و تنهایی و اینک تو نبودی و من بودم و تنهایی ام و باز هم تو نبودی و من بودم و یک مشت افسانه و رویا...
پاسخحذفبگذار یادم بیاد خورشید...بگذار بتابد خورشید خوشی هایت بر روی تاریکی های وجودم...تو باشی شب نیست...تو باشی ازادم... آزادٍ آزاد...بگذار حس کنم حس تلخ آزادی را در این قفس تاریکی های روزمره گی ام...
رقص با ستاره ها و عشق بازی با مهتاب را از یاد نخواهم برد تا زمانی که عشق بازی با تنهایی ام را مزه مزه کنی...
اما باز هم تو نیستی و من هستم با تنهایی خفقان گرفته ی این روزها...
من هستم و یک مشت رویاهای کودکانه ی بادبادکی که تا ازشان غافل شوی دل به آسمان می سپارند و باز میروند و منم و تنهایی ام...
هستم و خواهم بود،اما نبودی تا ببینی هستی ام را...نبودی و ندیدی غرق شدنم را در اقیانوس گذشته های خاک خورده ی بی خاطره که تنها ازشان اسفنج های تشنه ی کرم خورده باقیست...
هستم،اما نبودی و ندیدی لبخند های معصومانه ی کودکی ام را که راز چشم های به ظاهر خندانم را فاش می کرد...راز همان که دید این روزها را...
هستی ام را دید و نبودن را نیز...
اما همچنان تو نبودی و من بودم و تنهایی ام...
به مینور:
پاسخحذفاگه منظورت همون: گلدانی باش گلزار اگر نه ای..."
یه مدتی شبها وقت خواب گوش میدادم ولی یاد فرد خاصی نمی افتادم الا خورزوخان...;)
میدونستی به کنگ میگن ماسوله خراسان؟!
با یه تیر دو نشون زدی... هم کنگ وهم ماسوله...
به سند باد:
قربونت...
به سه نقطه:
دو خط اول این شعر شبیه یه شعریه که قبلا گفته بودم...اول فکر کردم یکی دفترمو پیدا کرده خواسته دستم بتدازه...
به هر حال ئه 1-اون شعر بقیه نداشت تا با بقیه این شعر مقایسه کنمش... یعنی همون دو خط بیشتر از دستم برنیومد
به هر حال ئه 2-یه پیوند ناگسستنی هست بین من و بادبادک و آزادی ئه خیالمhttp://mehrman-mery.blogspot.com/2009/07/blog-post_09.html
به هر حال ئه 3-مرسی شعر قشنگی بود...کلی حس شاعرانه داشت ...
چرا خورزو خان؟! آخه حيفِ ترانهیِ به اين زيبايي نيست که آدم با آن يادِ خورزوخان بيفتد؟ D:
پاسخحذفپ.ن. آره میدونستم. ما رمضونِ دو سالِ پيش رفتيم کنگ ولی مردماش به ما چايی تعارف میکردند... خيلی جالب بود، راهِ روستا از درونِ خانههايش میگذشت!... به هر حال برایِ منِ دنيانديده تجربهاي بود در نوعِ خودش! D:
به مینور:
پاسخحذفخورزوخان نام ئه همان خیالات ئه تجسم نایافته ماست...
یعنی یه موجود ئه خیالی!
(در فرهنگ ئه برره ای..:همان سریال ئه مهران مدیری)
آهان... میدونستم که داری به برره اشاره میکنی ولی «خورزو خان» رو با «نظام دو برره» قاطی کرده بودم! :))
پاسخحذف